دیگر به تماشای تو
آینه ها را طی نخواهم کرد...
واز بغض بی غرور سمج
نخواهم شکست
من لجاجت تنت را دیدم
در برابر بوسه های اثیری خواهشگرم
وشانه های بزرگ شکسته ات را
که پلهای مرتفعی بودند بر پرتگاه گریه...
من هم در تو دیواری شده ام
فروریخته تر از آوار...
من هم چشمهایت را شکافته ام
به تماشای باران...
دیگر به هیاهوی هرزه لبخندها
پیوند نخواهم خورد
وپیوسته این جنین بغض را
حمل خواهم کرد
بی زایمان ....
آه ! دیگر
من هم دیگرگونه خواهم مرد ....
.
وقتی تمام پروانه ها کرم می شوند
دیگر چرا
حسرت پرواز ... !!!!؟؟؟؟
در پیله مردن که آبرو نمی خواهد...
دشت آتش سینه سوزان من
رود سرکش دیده گریان من
شعرهایم جاریند و باقیند
قلب عاشق چشمه جوشان من
گل سحر از بلبل شیدا شنید
نغمه های این دل حیران من
آخر ای ساقی بده پیمانه را
نور باران کن شب هجران من
تا حریم دوست پرخواهم گشود
دخمه تاریک تن زندان من
گر چه از خاکیم خاکی نیستم
پهنه دور فلک میدان من
کامگارم گر پذیرد نقد جان
آری آری درد من درمان من
قهر و ناز بی تامل کار او
سوز و ساز جاودان پیمان من
بی تو ای محبوب دل آرام نیست
روی زرد و چشم تر برهان من