سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه بردباری ندارد، دانشی ندارد . [امام علی علیه السلام]


ارسال شده توسط تنها در 89/2/16:: 4:38 عصر

دیگر به تماشای تو  

آینه ها را طی نخواهم کرد... 

واز بغض بی غرور سمج  

نخواهم شکست 

من لجاجت تنت را دیدم 

در برابر بوسه های اثیری خواهشگرم 

وشانه های بزرگ شکسته ات را  

که پلهای مرتفعی بودند بر پرتگاه گریه... 

من هم در تو دیواری شده ام  

فروریخته تر از آوار... 

من هم چشمهایت را شکافته ام  

به تماشای باران...  

  

 

دیگر به هیاهوی هرزه لبخندها 

پیوند نخواهم خورد

وپیوسته این جنین بغض را 

حمل خواهم کرد 

بی زایمان ....  

 

آه ! دیگر  

من هم دیگرگونه خواهم مرد .... 

 

 

 

.


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط تنها در 89/2/16:: 4:38 عصر

وقتی تمام پروانه ها کرم می شوند 

دیگر چرا 

حسرت پرواز ... !!!!؟؟؟؟

در پیله مردن که آبرو نمی خواهد... 

 

 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط تنها در 89/2/10:: 1:17 صبح
 شیدایی به شور عشق
به مجنون پرف آوازه
به قطره قطره ی باران
به گلبرگ تر و تازه
به هر یادی که در خاطر
به یادت بسته شیرازه
به چشمانت که می دوزد
نگاهم را به دَروازه
تو را من دوست می دارم
نمی دانم، نمی دا نم چه اندازه
به گل هایی که می روید
بهاران در دل صحرا
به دشت سینه عاشق
که می سوزد زهجران ها
به سوگند دو دل با هم
که می بندند پیمان ها
به گرمایی که می بخشد
نگاهی بر دل شیدا
تو را من دوست می دارم
به آبی وسعت دریا
به اشک شوق دیداری
به پایان شب هجران
به مستی و صفای می
به شور و عشق بی پایان
به غوغای دل عاشق
به صبح وصل مشتاقان
به لحظه لحظه با یادت
که آرامش دهد بر جان
تو را من دوست می دارم
میان جمله ی خوبان
کاش می شد اشک را تهدید کرد , مدت لبخند را تمدید کرد ,
کاش می شد از میان لحظه ها ؛ لحظه دیدار را نزدیک کرد

کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط تنها در 89/2/10:: 1:13 صبح
یوسف مصری نمی آید به کنعان دلم


باز سر را می گذارد غم، به دامان دلم


بی حضور چتر دستانت ببین یعقوب وار


مانده ام امشب دوباره زیر باران دلم


خوب می دانی زلیخای جنون با من چه کرد


پاره شد در ماتم عصمت، گریبان دلم


نوح من ! خاصّیت عشق است، امواج بلند


کشتی ات را بشکن و بنشین به طوفان دلم


کی بهارت می وزد بر گیسوان حسرتم


کی نگاهت می شود ای خوب، مهمان دلم ؟


تا بگویی با من از عریانی اندوه خویش


تا بگویم با تو از اسرار پنهان دلم


بوی پیراهن مرا کافیست تا روشن شود



چشم تاریک و شب خاموش کنعان دلم


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط تنها در 89/2/8:: 11:46 عصر

دشت آتش سینه سوزان من
رود سرکش دیده گریان من

شعرهایم جاریند و باقیند
قلب عاشق چشمه جوشان من

گل سحر از بلبل شیدا شنید
نغمه های این دل حیران من

آخر ای ساقی بده پیمانه را
نور باران کن شب هجران من

تا حریم دوست پرخواهم گشود
دخمه تاریک تن زندان من

گر چه از خاکیم خاکی نیستم
پهنه دور فلک میدان من

کامگارم گر پذیرد نقد جان
آری آری درد من درمان من

قهر و ناز بی تامل کار او
سوز و ساز جاودان پیمان من

بی تو ای محبوب دل آرام نیست
روی زرد و چشم تر برهان من


کلمات کلیدی :